در این قسمت یکی از
انشاهای خودم را برای
شما کاربران عزیز به نمایش
می گذارم امید وارم مورد رضایت
شما قرار بگیرد
هر چه می خواهد دل تنگت بگو :
در دل خاک نشسته ام باد صورتم را همچون نسیمی
مهربان و دلسوز نوازش می کند . گویی ..گویی..
من را دلداری میدهد . در جایی نشسته ام که
بوته و درختی نیست . مانند بیابانی خشک و فقیر
که همه ساله در قطره ای آب تلاش میکند . انتظاش
به سر میکشید . این بار به جای باران باد بر زمین
بوسه می زند . گیاهان تشنه تر از قبل مانند
خاکستری ذره به ذره بر زمین می ریختند .
مادری می خواهند اما مادری نیست .شادی
نیست . اما سر نوشت آن ها چنین رقم میزند .
چاره ای نیست باید تحمل کرد . شاید روزگار با او
رهسپار شود .
تا دوباره دفتر زندگی اش را از نو بسازد .