زندگی یک دختر تنها
که از دنیا بیزار
است برای او تلخ
و بی معنی است
زندگی
زندگی یک دختر تنها که از
دنیا بیزار است
برای او تلخ و بی معنی است .
زندگی همچون
چراغی است که با سوختن آن
هرگز روشن نخواهد شد
شد . زندگی و سرنوشت مانند
هم اند .سر نوشتی
نباشد زندگی وجود ندارد .
سر نوشت من تنهایی است
ز ندگی من مانند سیاهی شب است.
دلم لبریز از غصه و ناراحتی است
هرگز غصه هایم نمی میرنند
بلکه هر روز مانند نوزادی
متولد میشوند . در این زندگی تاریک
کسی به حرف دلم گوش نمی سپارد
بلکه آسوده شود خوشحال شود .
یادش بخیر !
زمانی که خانواده ای داشتم :
مادر همچون نسیم آرام .
پدری زحمت کش . برادری مهربان
خواهری فرشته . امّا افسوس که
دیگر خانواده ای نیست .
دختری هستم . که روی صندلی کهنه
و چوبی زیر سایه ی
درخت مهربان نشسته ام
درختی همچون کوه استوار .
ندایی می آید : دیگر طاقتی
نداری . باید بروی .